سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای کاش

ای کاش می دانستی که بیشتر از همه تو را دوست میدارم.


ای کاش می دانستی از وقتی که به سفر رفتم عاشق تر از گذشته شده ام.


کاش می دانستی این دل بی طاقت من در زمان دوری تو چه رنج ها می کشید و چه لحظه هایی را سپری می کرد.


ای کاش می دانستی عاشقم و کاش می دانستی بدون تو زندگی برایم هیچ مفهومی ندارد


می گذ شت لحظه ها . لحظه های بی تو بودن.سرد. نفسگیر.بی حوصله


چشمانم حتی یک قطره اشک نیز نریختند اما دلم یک دنیا دلتنگی و عذاب کشید


ای کاش می دانستی لحظه ها و ثانیه ها را می شمارم تا صدای تو را بشنوم


این سفر این راه دور یک چیز را به من آموخت :


آموخت که زندگی بدون تو پوچ پوچ است و مفهومی جز سیاهی و تاریکی ندارد.


 نوشته شده توسط: محمد.


عشق

چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت را ازت دزدید و به جاش یک زخم همیشگی را

 به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی هنوزم دوستش داری.

 

 چقدر سخته دلت بخواهد سرت را باز به دیواری تکیه بدهی که یک بار زیر آوارغرورش همه وجودت له شده است.

 

 چقدر سخت است تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام  نتونی بگی .

 

 چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوستش داری .

 

چقدر سخته گل آرزوهاتو توباغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی : گل من باغچه نو مبارک.

 

نوشته شده توسط:محمد.


تنها ترین تنها

من همونم که همیشه غم و غصه هام بیشماره.

 اونی که تنها ترینه حتی سایه هم نداره .

 این منم که خوبیامو کسی هرگز نشناخته .

 اونی که در راه رفاقت همه ی هستیش رو باخته .

 هر رفیق راهی با من دو سه روزی هم سفر بود .

 ادعای هر رفاقت واسه ی من چه زود گذر بود .

 هر کی با زمزمه ی عشق دو سه روزی عاشقم شد .

 عشق اون باعث زجر همه ی دقایقم بود .

 اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می ترسید .

 همه ی هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید .

 

نوشته شده توسط:محمد


جدایی

زمان به سرعت گذشت و با بی رحمی هر چه تمامتر تو را از من جدا کرد.

 چه سرنوشت تلخی .

 اگر می توانی پا در حریم دلم بگذار.

 اگر می توانی در قلب رنجیده ام راهیابی.

اگر قادر بودی آنچه را که بر صحفه ی خونین دلم نگاسته ام بخوانی

 حتما این سیاهی کلمات از برابر دیدگانت گذر خواهد کرد.

 امروز تو از من دوری خیلی دوردر سرزمینی غریب و در جمعی نا آشنا.

 اما من در بین دوستانت در میان خاطره هایت زندگی می کنم .

 به هر کجا می نگرم خاطراتی از تو برایم زنده می شود ولی چاره چیست؟

سرنوشت ما را از هم جدا کرد.

 شاید او نمی دانست که قلبهای رنجیده هردو ما بین هم پیوندی نا گسستنی بسته اند .

یادداشتها را برای تو می نویسم و اگر اکنون پیش من بودی بیشتر حرف می زدم .

ولی افسوس که بیشتر از این قادر به سیاه کردن صفحه نیستم زیرا هر چه از خوبی تو گفته ام کم گفته ام.

پس بگذار چون مرغکی تنها سر را میان سینه خود فرو برم و تو را با نگاه در آئینه خیال نظاره کنم.

نوشته شده توسط: محمد.


مثال دیگران

احساس می کنم که تو را مثل دیگران ...


از دست می دهم و خدا مثل دیگران ...


تنها نگاه می کند و دم نمی زند


در ازدحام گنگ صدا مثل دیگران


من مانده ام و تو انگار رفته ای


با انتظار ثانیه ها مثل دیگران


گفتی که فرق می کند این ماجرا بگو


در انتهای قصه چرا مثل دیگران

باید دوباره دورترین نقطه ها شویم


از ذره های عشق جدا مثل دیگران.!


طرح از:محمد زرنوی.